شرح: به عنوان یک دختر جوان، همیشه در مورد برادر ناتنی ام، ویرای گلد، خیال پردازی کرده ام. یک روز، او را با زیبایی طبیعی ام اغوا کردم و او مشتاقانه من را لعنت کرد. هر لحظه را مزه کردم، او را قبل از اینکه به اوج برسد، عمیقاً در دهانم بردم و صورتم را در تقدیر گرم پوشاندم