شرح: عزیزم بی تنه لیا میسی، که در خانه گیر کرده است، هوس یک ناجی گره خورده دارد. عیسی ریس سوار نجات می شود و خروس سیاه بزرگش را در گلویش فرو می برد. او سوار آن می شود، به صورت سگی لعنت می شود و آن را ایستاده می گیرد. پایان خامه ای عاشقانه قرنطینه آنها را مهر و موم می کند.